آنچه میخوانید، سومین یادداشت به قلم خوانندگان خوابگرد است با موضوع بررسی آثار برگزیدهی دومین دورهی جایزهی ادبی بهرام صادقی. تکرار این نکته لازم است که این یادداشتها، نظر شخصی نویسندگان آنها ست و هیچ ربطی به نظرگاه برگزارکنندگان و داوران این جایزه ندارد. و نیز تکرار اینکه تنها شرط انتشار یادداشتها، نظرداشتِ «همهی آثار» در یک مطلب است، با رعایت ادب و آداب نقد و بررسی. دو یادداشت قبلی را نیز میتوانید در اینجا (بررسی مضمون در آثار برگزیده) و اینجا (نگاهی سلیقهای به آثار برگزیده) بخوانید.
متن و حاشیه ـ نویسندهی مهمان: امیر
اگر قرار باشد از بین آثار موجود به داستانهایی امتیاز کامل داده شود، من به داستان «صلح در وقت اضافه» و «مسعود بیبرگ» علیرغم اینکه (در قیاس با آثار نویسندگان بزرگ) ارضاکننده نیستند، امتیاز کامل میدهم و برای نمونه «صلح در وقت اضافه» را موردی و مابقی را کلی مصداق بحث قرار میدهم.
این ایده که اسیر و سرباز نهایتاً هر دو یک فرد هستند یا در انتهای داستان اینهمانی دارند، ایدهی درونی و جالبی ست که در «مسعود بیبرگ» نیز شاهد نوع دیگری از آن هستیم. بهخصوص در داستان «صلح در وقت اضافه» با زمان درونی – و نه خطی و طبیعی – داستان که از رد پاهای روی برف گرفته، تا آنجایی که در پایان دو بار به لحاظ زمانی در جاپاها به عقب برمیگردد. یک بار از نظرگاه سرباز و دیگر بار از نظرگاه اسیری که باز هم خود سرباز است یا روح او ست، بسیار عالی کار شده است. جز اینها، مابقی عناصر نمرهی متوسطی میگیرند. اما این متوسط بودن در بدنه و روایت و زمینه و فضاسازی و شخصیتپردازی به خصوص در دیالوگهای نه چندان پخته نه تنها شامل کل بیست اثر که شامل کل ادبیات داستانی ایران میشود. به جز معدود نویسندگان داخلی، اغلب در این موارد با اختلاف از غرب عقب هستیم.
درونمایه نیز با نگاهی سنتی به جهان، که آمیخته به اسطوره و حماسه و رمانتیسیسم معیوب یا گاهی سانتیمانتالیسم آمیخته با نوع زندگی شرقی درحال توسعه (در حاشیه نسبت به زندگی متن غرب) است، معمولاً یا وجود ندارد یا ژرف و شکوهمند و اصیل نیست. شاید خرده گرفته شود که القاب باشکوه و ژرف به امثال کارور نمیچسبد؛ اما به نظرم رئالیسم به ظاهر سطحی کارور اگر نگوییم ژرف است، باشکوه و اصیل و به پهنای جهان واقع وسیع است. برای نگاه غیرواقعمان به جهان مثال ساده و ملموسی میآورم.
هنوز هم نگاه مشرقزمین به پدیدهی رنگینکمان مثل خیلی از پدیدههای دیگر نگاه اسطورهای ست. (برف نیز دراین داستان ابزاری و رمانتیک است.) نگاهی ست که برای آن وجود مستقل قائل است و این در تضاد با نگاه مدرن (اگر قبول کنیم داستان پدیدهای مدرن است) که آن را انعکاسی از نور خورشید در قطرات باران و حتا دقیقتر به طول موجها و طیفهای نوری موجود در اشعهی خورشید میداند، است. این نوع نگاه با نوع نگاه شرق به جهان کاملاً متفاوت است و این تفاوت نه تنها تقدم و تأخر زمانی پروسهی فهم مشرقزمین و مغربزمین را نشان میدهد بلکه موضوع حتی پیچیدهتر میشود وقتی دریابیم صرفاً با طی طریق و از میان برداشتن زمان طیشده، مشکل به راحتی حل نخواهد شد؛ چراکه از یک دورهای به بعد (رنسانس و به طور مشخص از دکارت به بعد) و شاید هم در کل تاریخ (فلسفهی یونان) اندیشهی ما دائم در حاشیه و در مقام نااصیل حرکت کرده و مثلاً وقتی ما وارد جهان مدرن شدیم، دیگر فرق میکرد با مدرنی که غرب آن را تجربه کرده بود. چرا؟ چون نگاه ما به مرحلهی بعدیای بوده که غرب داشته به آن وارد میشده (مثلاً پستمدرن). و چون نگاه ما دائم معطوف به مرحلهی پیش رو ست، اصیلاً نمیتوانیم آن را زندگی و به اصطلاح آن را با پوست و استخوان لمس و درک کنیم. همیشه احساس دست دوم بودن و مقلد بودن داریم.
برای خلق اندیشه و به طور خاص داستان که یک پدیدهی مدرن است، دائم با مشکل استیلای اندیشهی پیشرو غرب روبهرو هستیم. مگر همچون ادبیات آمریکای لاتین به قول هگل به سروری اندیشهی غرب گردن نهیم و بخواهیم سنت بومی خود را از آن جایگاه در داستانها بازآفرینی کنیم (کاری که مارکز و یوسا و… کردند و میکنند). استثنائاتی همچون ادبیات آمریکای لاتین و روسیه و هند و اخیراً ژاپن و ترکیه از این نمونه هستند. همچنین کسانی چون صادق هدایت، چوبک و… که با نگاه غرب نه تنها آشنایی فهیمانه داشته بلکه آن را زندگی کرده و درک تجربی ـ که بخش مهمی از پروسهی فهم و رهیافت نویسنده محسوب میشود ـ از آن داشتهاند در دایرهی این تحلیل قرار میگیرند.
بعد از این دو داستان، با فاصلهی نهچندان، داستان «ستارهی شمالی» و «پیشانی سوراخ من» و «بازخوانی زندگی وحشتآور آقای هدایت جبرپور در تشییع جنازهاش» قرار دارند که اینها نیز به ابتذال نرمی بیشتر در محتوا دچارند. منظور از محتوا چیزی ست که از کلیت داستان برمیآید. سیاستزدگی تنیده در زندگی وحشتآور آقای هدایت جبرپور در تشییع جنازهاش و احساساتیگری تزریقشده در پیشانی سوراخ من نمونههای ظهور ابتذال در این آثار است. باز هم در مقام مقایسه با آثار بزرگان عرض میکنم و واقفم نقدی که میکنم معیاری ست.
اصولاً جشنواره و جوایزی که به نام شخصیتها و نویسندهها برگزار میشوند دارای چنین خاصیتی هستند. اگر نگوییم با سبک آن شخصیت حتماً با کیفیت کار او مقایسه خواهند شد و معمولاً اگر داستانی به سطح کیفی درخور جایزه نرسد جایزه به آن تعلق نخواهد گرفت و اصطلاحاً جایزه را به سطح داستانهای ارسالی تقلیل نمیدهند.
در داستان «ستارهی شمالی» اما اوضاع بهتر است. اگر بخواهیم نقدی بر آن وارد کنیم باید در ساختار درونی آن نظری بیندازیم. اینکه ما به قول میریام آلوت نتوانیم بین عنصر شگفتی و تصویر زندگی واقعی در اثرمان تناسبی برقرار کنیم، داستان شکست خورده است. (برای همین است که هدایت بوف کور را دوبخشی نوشته است، بخش فراواقع و بخش واقع). اگر بخواهیم کاری در جرگهی ادبیات تخیلی مانند هری پاتر و ارباب حلقهها و یا حتی فیلم زامبیها خلق کنیم بحث جدایی میطلبد ولی این داستان قرار نبوده این کار را انجام دهد و اصولاً با داستان کوتاه نمیشود وارد آن جرگهها شد. ضعفهای عمومی ادبیات ایران را که در این آثار و این اثر دیده میشود دوباره بازگو نمی کنم؛ تکتک دیالوگها به طور جداگانه فاقد زیبایی ذاتی اند تا چه رسد به زیبایی همگنانهای که قرار است در همنشینی با هم ایجاد کنند. کافی ست در مقام مقایسه به دیالوگهای همینگوی، کارور، سالینجر و از این سو به دیالوگهای درخشان داستایوفسکی نظری انداخت تا عمق قضیه روشن شود.
به جز «ملکوت» که داستان فوقالعادهای بود، کاری از بهرام صادقی نخواندهام تا این آثار را با آنها مقایسه کنم. ولی با همین تککاری که از ایشان خواندهام، با عرض پوزش از نویسندگان محترم، باید عرض کنم هیچ کدام از آثار ارسالی را در مقام دریافت این جایزه نیافتم.
***
بیست داستان برگزیدهی دومین دورهی جایزهی ادبی بهرام صادقی
شما هم تا هفتم بهمنماه ۹۴ فرصت دارید که به داستان دلخواهتان امتیاز بدهید. روی هر عنوان که کلیک کنید، به متنِ داستان در سایت خوابگرد میرسید. و در مقابلِ هر عنوان، لینکِ متنِ آن اثر در کتابخوان طاقچهدرج شده برای امتیاز دادنِ شما. برای مطالعهی داستانها در طاقچه و امتیاز دادن، باید اپلیکیشن آن را روی موبایل یا تبلتِ خود نصب کنید. نسخهی اندرویدِ آن را میتوانید از این لینک و نسخهی آیاواسِ آن را میتوانید از این لینک بگیرید.
ـ اترک [در طاقچه +]
ـ بازخوانی زندگی وحشتآور آقای هدایتِ جبرپور در تشییع جنازهاش [در طاقچه +]
ـ پیشانی سوراخ من [در طاقچه +]
ـ چال [در طاقچه +]
ـ در خیال بر درختی میوه میدهد [در طاقچه +]
ـ رزم آفتابپرستها [در طاقچه +]
ـ زورآباد [در طاقچه +]
ـ ستارهی شمالی [در طاقچه +]
ـ سگ نجس است [در طاقچه +]
ـ شرطِ باختباخت [در طاقچه +]
ـ صلح در وقتِ اضافه [در طاقچه +]
ـ عصر یک چهارشنبه ی بارانی [در طاقچه +]
ـ ققنوس [در طاقچه +]
ـ گروه پزشکی ۶۳ [در طاقچه +]
ـ لگاح [در طاقچه +]
ـ مارپله [در طاقچه +]
ـ مسعود بیبرگ [در طاقچه +]
ـ میدان آزادی [در طاقچه +]
ـ نسخهپیچ [در طاقچه +]
ـ V «وی» [در طاقچه +]