نویسنده: پرویز نصیری اینجا فاجعه ای در حال رخ دادن است خدمت پدر خوب و گرامیسلاماکنون که دوباره قلم به دست گرفته ام و این نامه را می نویسم، این مسئله ذهنم را مشغول می کند که حتما شما از خودتان می پرسید چه…
نویسنده: علیرضا محمودی ایرانمهر برگزیدهی نخست هیات داوران ابر صورتی آن صبح سرد سوم دی ۱۳۶۰، فقط دوست داشتم به تکه ابری که در لحظهی طلوع صورتی شده بود نگاه کنم. ما پشت سر هم از شیب تپه ای بالا می رفتیم و من…
نویسنده: آتوسا افشیننوید سفارش یک سنگ قبر حاجی بابایی آدم خوشبرخورد و خندهرویی نبود. نه اینکه از مادر غرغرو و بدخلق به دنیا آمده باشد. چین و چروک بدریخت صورتش هم زائیده کارش بود. گاهی دختر عزیز دردانهاش به گردنش آویزان میشد و خندهکنان…
نویسنده: آزاده شاهمیری تمام مسیرها مسدود است ساعت زنگ زد، مرد دست اش را روی ساعت کوبید، صدای زنگ قطع شد. غلت زد. تمام شب صدای گربه ها نگذاشته بود بخوابد. دیشب ساعت یک و نیم رسیده بود خانه و آن قدر خسته بود…
نویسنده: رضا بهشتی بد دهن فنجان قهوه را از روی میز برداشت. بینی اش را در جریا ن بخاری که که از قهوه بلند می شد قرار داد و نفس عمیقی کشید. بو و گرمای مطبوع قهوه کسا لتی را که از سر و…
نویسنده: پریا نفیسی سایه پشت پرده سه روز است از او خبری نیست. سایه پشت پرده را میگویم. سه روز و چهار شب اگر بخواهم درستتر بگویم. همه چیز نشان میدهد که هست، اما نیست. درست که پرده تکان میخورد مثل وقتهایی که هست،…
نویسنده: آرمین مالکی فندک گم شده این داستان را تقدیم میکنم به دوست مرحومام نیکی ابطحیهوا خیلی سرد بود. خودم را محکم توی کتم پیچیده بودم. تاریک شده بود و چراق های برق این طرف و آن طرف نور ملایمی روی قبرستان می پاشید.…
نویسنده: محمد عقیلی اطلسیهای آن سالها ـ مهتاب بابا اونوریا رو هم آب بده. ـ دادهم.ـ پاشون خشکه.ـ آفتاب زده، به همهشون آب دادهم.ـ دوباره بده، نباید آبشون خشک بشه.ـ ولی زیادیشون میشه بابا، خراب میشن.باغچه ی آن طرف را همین چند دقیقه ی…
نویسنده: علیاصغر عزتیپاک مقبره پلکهاى چروکیدهات را روى هم مىگذارى و فکر مىکنى این تودههاى کبود تاکى بالاى سرت خواهند بود. به انگشتهایى فکر مىکنى که متورّم شدهاند و از هم فاصله گرفتهاند؛ به صافى یک دست کف تودهها که فاصلهشان با صورتت فقط…
نویسنده: امید فلاح آزاد رفتگان و ماندگان کدام یکی است؟ یعنی کدام یکی از این دخترهاست؟ کاش میدانستم. کاش می شد بپرسم. از چهره اش نمی توانم بفهمم. اینها همه شان خوشگل اند. من نمی دانم چه فرقی با هم دارند. همه شان برایم…