دیشب، بهتصادف، قسمت دوم مستند «مدال افتخار» را دیدم در تلویزیون. میان من و این مجموعهی مستند نسبتی وجود داشت که پایانی ناخوش یافت. یک سال پیش قرار بود نویسندهی مجموعه باشم که به دلیلی که خواهم گفت، نپذیرفتم. تیتراژ برنامه را که دیدم،…
شبهای چهارشنبهآذردخت بهرامی که داستان شبهای چهارشنبهاش در مسابقهی بهرام صادقی جایزهی دوم را گرفت، تابستان امسال اولین مجموعهاش را منتشر کرد، ولی حیف که جزو مبتذلنویسانیست که وزیر مبتذلشناس ارشادمان گفته “خدا راشکر این دسته از نویسندگان، خودشان ترجیح دادهاند دیگر سراغ مجوز…
خوابگرد: وقتی پدرام خبر زیر را با دندانقروچه به من میداد، من فقط میخندیدم. این روزها بازار دزدی از فضای وبِ فارسی بدجوری داغ شده، ولی این یکی انگار بدجوری مبتکرانه است؛ آنقدر که من یکی ترکیدم از خنده. شما هم بخوانید.پدرام رضاییزاده:بعد از…
شکایت نویسندگانی که آثارشان یا بلاتکلیف مانده یا مجوز نگرفته، به دیوان عدالت اداری ظاهراً بیاثر مینماید، اگر خندهدار نباشد. ولی از روی اتمام حجت و بنا بر این که نویسندگی در ایران، با پنجهدرافکندن با تیشهـبرـریشهزنان، نسبت حرامزادهای دارد، و دستِکم برای ثبت…
بازخوانی پرونده جاری (۵)
نگاهی به داستان «سیم» از مجموعهی «جیبهای بارانیات را بگرد» پیمان اسماعیلی
سربازی دیدهبان (که آن جلو جلوهاست، نزدیک به آن طرفیها)، پس از یک سال که به عقب آورده میشود، سعی میکند فرار کند و خود را به محبوبش برساند. اما گیر میافتد. یک پایش میان سیمهای خاردار گیر میکند و پوتینش که همچنان، گویا،…
جوایز ادبی ایران، هم به خاطر اوضاع «خیلی قشنگ» نشر و سانسور و هم به دلیل بیپشتوانگیهای معمول، روزگار بدی را میگذرانند؛ ولی مدیا کاشیگر، دبیر جایزهی مرحوم یلدا، دیروز در نشست ادبی «والس» از تأسیس جایزهی تازهای به نام «روزی روزگاری» خبر داد.…
ما میمیریم تا شاعران بیمار شعر بگویند ما میمیریم، بازی قشنگی است وقتی مادر پوتین افسر جوان را لیس میزند و روزنامهها هی عکس پدر را مینویسند کنار آدمهای مهم هر شب هزار بار عروس میشود و خواهرم هزار بار جیغ میکشد…
در این که مسابقهی دویچهولهی آلمان برای وبلاگها میتواند خیلی مهم باشد، شکی نیست. در این که این مسابقه یک کار کاملاً سیاسیست، هیچ شکی نیست. در این که نگاه و تعریف برگزارکنندگان از وبلاگ به اندازه نگاه و تعریف ما از وبلاگ آشفته…
هنوز هم گاهی گوش کردن به رادیو برایم لذتبخش است، خصوصاً اگر تنها باشم، یا در جمعی به اجبار، که بیرون رفتن و کتاب دست گرفتن و اینها هزار فحش و فضیحت خانوادگی و دوستانه پیشکشام میکند. خدا بیامرزد پدر گوشی موبایل را و…
مدتیست در همسایگیمان، یک مسابقهی ادبی راه افتاده به نام جایزهی ادبی مانیفست. برگزارگنندکانش را نمیشناسم، ولی ـ به قول شهسواری که پای این چیزها از روی دیوانگی دلمان میلزرد ـ به سهم خودم معرفیاش میکنم و بنا به اخلاق گندم، تیغ کوچکی هم…