وضعیت ریچر یک جورهای شبیه خود «لی چایلد» نویسندهی رمان است. این فارغالتحصیل حقوق هم بعد از بیست سال کار در تلویزیون منچیسر در آستانهی چهل سالگی تعدیل میشود.
محمدحسن شهسواری: و اینک سلطان گندهلاتهای ادبیات جنایی معاصر؛ جک ریچر.
یک لحظه فکر کنید در کشوری مثل آمریکا (که مردمانش آن قدر خلافپسند هستند که قاتلین زنجیرهای یک جورهایی قهرمانان ملی محسوب میشوند) جزو ارتش سه میلیون نفری آن باشی. بعد در این نیرویِ سراپا متخصص و حرفهای خلافکار هم باشی. آن وقت یک نفر چه قدر باید قلدر و باهوش باشد که پلیسش شود. جک ریچر یکی از بهترین پلیسهای همچین ارتشی است. یعنی بوده. این همه را اضافه کنید که او ۱۹۸ سانتیمتر قد و ۱۰۵ کیلو وزن هم دارد. خودش در یکی از رمانها تعریف میکند از نوجوانی متوجه میشود مردم کم کم از سر راهش کنار میروند. خیلیها حتی میروند آن سوی خیابان. این طوری است که میفهمد آدم ترسناکی است.
درست اواخر قرن بیستم است. جنگ سرد تمام میشود و ارتش مجبور به تعدیل بزرگ نیروهایش میشود. یکی از آنها سرگرد ریچر است. جک تنها با یک مسواکِ تاشو به آمریکا برمیگردد. از لحظهی تولد تا به حال صاحب هیچ چیز نبوده. چون پدرش هم ارتشی بوده و همه چیزشان متعلق به ارتش بوده؛ خانه و ماشین و لباس و … . یک آواره و ولگرد به تمام معنا بزرگ شده چون هر سال گوشهی پرتی از جهان بوده.
وضعیت ریچر یک جورهای شبیه خود «لی چایلد» نویسندهی رمان است. این فارغالتحصیل حقوق هم بعد از بیست سال کار در تلویزیون منچیسر در آستانهی چهل سالگی تعدیل میشود. درست در همین لحظه تصمیم میگیرد بالاخره یک کار درست و حسابی بکند. این جوریهاست که جک را میآفریند. تا به حال هم ۲۲ دو رمان از این شخصیت کمنظیر را آفریده و در سال ۲۰۰۹ به عنوان رئیس انجمن جنایینویسان آمریکا انتخاب شده.
من چهار جلد اول این سری را خواندهام و بدون شک تا آخرین قطرهی آخرین جلدش را هم خواهم نوشید. هر جلد صحنهها و نکته ها و جملههای به یاد ماندنیای برایم داشته است.
در اولی یعنی «قتلگاه» صحنهای است که جک با دختره وارد خانهای میشوند. در خانه یک پیرمرد و پیرزن را سلاخی کردهاند. دختره میگوید واقعاً شانس آوردیم وقتی قاتلان آمدند ما این جا نبودیم. جک میگوید البته آنها بیشتر شانس آوردند.
در دومی یعنی «تا پای مرگ» صحنهای هست که جک خیلی دلنواز مهارت تیراندازیاش را به رخ میکشد. در سومی یعنی «قلاب»، آن چه قلاب اصلی رمان است، دقیقاً خود همین شخصیت قلاب است؛ شیطان رمان. همیشه گفته شده قدرت هر رمان به قدرت شخصیت منفی آن است. قلاب یک کثافت معرکه است. با آن دست مصنوعی رعبآورش. جلد چهارم یعنی «آخرین مهمان» (که تا این جا قویترین هم بوده) اصلاً پر است از دیالوگهای بامزهی یک جکِ باحال. و در همین جلد است که جک این طوری تعریف میشود: «قدرتمندان ضعفا را میترسانند. و مثل همیشه این قدر این کار را ادامه میدهند که به یک نفر قدرتمندتر برمیخورند که میخواهد به یک دلیل انسانی آنها را متوقف کند: یکی مثل جک ریچر.»
خلاصه که این مرد به هر عنوانی که بهش نگاه کنید خواستنی است؛ برادر، پدر، معشوق، همسر، همسایه، رفیق و … . و واقعا این کم هنری است برای یک نویسنده؟
لی چایلد تاکنون ۲۲ رمان در مورد شخصیت جک ریچر نوشته که انتشارات کتابسرای تندیس ۱۵ عنوان از آن را منتشر کرده است. از اخبار رسیده چنین برمی آید که تا انتهای سال ۹۸ به مرور ۷ عنوان دیگر هم از سوی این نشر ترجمه خواهد شد.
برای خواندن مطالب ما میتوانید به کانال جناییخوانی در تلگرام مراجعه کنید.
بدون نظر